همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابم و از غصهی این خواب ندارم
زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود
درماندهام و چارهی این باب ندارم
آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب
دارم گله از خویش و ز احباب ندارم
ساقی می صافی به حریفان دگر ده
من درد کشم ذوق می ناب ندارم
وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست
غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم
شاعر: وحشی بافقی