گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

تسلیت شهادت حضرت زهرا(س)

 

دل خورشید محک داشت؟ نداشت!

یا به او آینه شک داشت؟ نداشت!

آسمانی که فلک می‌بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!

غیر دیوار و در و آوارش، شانه‌ی وحی کمک داشت؟ نداشت!

مردم شهر به هم می‌گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت!

شب شد و آینه‌ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت!

تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره‌ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت! ...

شاعر افسانه

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله‌ی آن قاف

از دل به هم افتیم و به‌جانانه بگرییم

دودی است در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان

شمعیم که در گوشه‌ی کاشانه بگرییم

این شانه پریشان کن کاشانه‌ی دل‌هاست

یک شب به پریشانی از این شانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه‌ی خویشم

بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

پیمان خط جام یکی جرعه به ما داد

کز دور حریفان دو سه پیمانه بگرییم

برگشتن از آیین خرابات نه مردی است

می مرده بیا در صف میخانه بگرییم

از جوش و خروش خم و خمخانه خبر نیست

با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی

در فاجعه‌ی حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام

خر مهره ببینیم و به دردانه بگرییم

آئین عروسی و چک و چانه زدن نیست

بستند همه چشم و چک و چانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار

جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما

با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند

ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم

شاعر: استاد شهریار

زکات زندگی

شب همه بی‌تو کار من، شکوه به ماه کردن است

روز ستاره تا سحر، تیره به‌آه کردن است

متن خبر که یک قلم، بی‌تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم

این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

نو گل نازنین من، تا تو نگاه می‌کنی

لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

لوح خدانمایی و آینه‌ی تمام قد

بهتر از این چه تکیه بر منصب و جاه کردن است؟

ماه عبادت است و من با لب روزه‌دار از این

قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم این‌همه کشته داشتن

چشمه به‌گل گرفتن و ماه به‌چاه کردن است

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی

از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه

سجده به‌کاخ کبریا، خواه نه‌خواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند؟

این هم اگرچه شکوه‌ی شحنه به‌شاه کردن است

عهد تو «سایه» و «صبا» گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه‌ی «لطف اله» کردن است

گاه به‌گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به‌گاه کردن است

بوسه‌ی تو به‌کام من، کوهنورد تشنه را

کوزه‌ی آب زندگی توشه‌ی راه کردن است

خود به‌رسان به شهریار، ای که در این محیط غم

بی‌تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

شاعر: استاد شهریار

تبریک سال نو


ماه من چهره برافروز که آمد شب عید

عید بر چهره‌ی چون ماه تو می‌باید دید

نوبت سال کهن با غم دیرینــه گذشت

سال نو با طرب و غلغله و شوق دمید

سال نو مبارک