سرفهکنان، دست بر روی صورت زد و ماسکی را که چندین ساعت بر روی دهان داشت را در آورد و بعد دستکشهایش را. آنها را در گوشهای از خیابان پرت کرد و سوار ماشینش شد و رفت.
این داستان ماسکها و دستکشهای رها شده در کوچههای این شهر است. ماسک، دستکش و دستمالهایی که برای حفاظت از انتقال ویروس کرونا استفاده شده است، اکنون در معابر، کوچه و پسکوچهها و حتی بوستانهای شهرهایمان رها و در زیر پاها لگدمال و در جوی آبها شناور میشوند. احتمال انتقال ویروس کرونا از طریق این وسایل استفاده شده بهداشتی وجود دارد چرا که عمر ویروس کرونا یا کووید -۱۹ به گفته محققان بینالمللی بین ۵ دقیقه تا ۹ روز بر روی سطوح بیجان است که این امر به شیوع و انتقالپذیری بیشتر این ویروس به افراد سرعت میبخشد و سلامت افراد را به خطر انداخته و آنان را آلوده میکند. برخورد این ماسک، دستمال و دستکشها بر هر سطوحی از فضای آزاد مخاطره انگیزه است و امکان دارد با زنده مانده در محیط سایر افرادی که با آن در تماس هستند را آلوده کند.
مقامات بهداشتی کشورمان مکرراً نسبت به شیوع و انتقال بیماری تأکید کردهاند و با راهکارهایی از مردم درخواست کردهاند تا نسبت به رعایت اصول بهداشتی اقدام کنند. این در حالی است که بعضی از افراد جامعه چه از نوع سالم و چه ناقل ویروس، بعد از استفاده از این اقلام بهداشتی آنها را در خیابانها رها میکنند، بدون اینکه لحظهای بهسلامت جامعه بیندیشند. هر چند شاید بعضی از این افراد از روی ناآگاهی دست به رهاسازی این وسایل میزنند، اما این کار خلاف اخلاق و ادب اجتماعی است و سلامت را در جامعه تهدید میکند.
فرقی نمیکند که فرد سالم و یا ناقل بیماری باشد. کسانی که بهسلامت و بهداشت خود اهمیت میدهند باید بهسلامت همنوعان و بهداشت عمومی جامعه نیز احترام بگذارد.
با سلام خدمت دوستان عزیز،
با توجه به نظر متخصصان و محققان بهداشتی- پزشکی در مورد استفاده از ماسک برای پیشگیری از شیوع و ابتلا به ویروس کرونا، نهادینهسازی این فرهنگ در جامعه ضرورت و تکلیفی است که باید همانند استفاده از کمربند ایمنی در هنگام رانندگی، برای همه افراد جا بیفتد.
تهویه مناسب و منظم خانه به محافظت در برابر پاندمی کرونا کمک میکند. این موضوع باید در فصل سرما و زمستان بسیار مورد توجه قرار گیرد.
برای تهویه کامل اتاق، پنجرهها باید برای چند دقیقه باز شوند، توجه داشته باشید که تهویه بر اساس جریان هوا در فواصل منظم تاثیر و کارآیی بیشتری نسبت به باز بودن قسمتی از پنجره به طور مداوم دارد.
Bill Gates: If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.
بیل گیتس: اگر فقیر به دنیا آمدهاید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
Swami Vivekananda: In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong path.
سوآمی ویوکاناندن: در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمیشوید، میتوانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت میکنید.
William Shakespeare: Three sentences for getting SUCCESS:
a) Know more than other.
b) Work more than other.
c) Expect less than other
ویلیام شکسپیر: سه جمله برای کسب موفقیت:
الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.
Adolph Hitler: If you win you need not explain, But if you lose you should not be there to explain.
آدولف هیتلر: اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی.
Alien Strike: Don't compare yourself with anyone in this world. If you do so, you are insulting yourself.
آلن استرایک: در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کردهاید.
Bonnie Blair: Winning doesn't always mean being first, winning means you're doing better than you've done before.
بونی بلر: برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.
Thomas Edison: I will not say I failed 1000 times, I will say that I discovered there are 1000 ways that can cause failure.
توماس ادیسون: من نمیگویم که ١٠٠٠ شکست خوردهام، من میگویم فهمیدهام ١٠٠٠ راه وجود دارد که میتواند باعث شکست شود.
Leo Tolstoy: Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself.
لئو تولستوی: هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.
Abraham Lincoln: Believing everybody is dangerous; believing nobody is very dangerous.
آبراهام لینکلن: همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.
Einstein: If someone feels that they had never made a mistake in their life, then it means they had never tried a new thing in their life.
انیشتین: اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده است.
Charles: Never break four things in your life: Trust, Promise, Relation & Heart. Because when they break they don't make noise but pains a lot.
چارلز: در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید: اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندارد ولی دردناک است.
Mother Teresa: If you start judging people you will be having no time to love them.
مادر ترزا: اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.
میمون همچنان جیغ میزند و بالا و پایین میپرد، اما به فکرش نمیرسد که برای رهایی دستش را باز کند و از دام آزاد شود و نهایتاً شکار شکارچیان میشود!
ما هم در زندگی این گونه هستیم! افکار غلط و آرزوهای دست نیافتنی ما، گردوهای ما هستند. اگر آنها را رها کنیم آزاد میشویم...
ﯾﮑﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ نمیکنه...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...!
یکی دیگه به خودش نمیرسه...!
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ، عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ نمیگیره...!
یکی محبت نمیکنه...!
یکی دیگه محبت نمیپذیره...!
و...
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩمها در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
پائولو کوئیلو
سقف آزادی رابطهى مستقیم با قامت فکری مردمان دارد.
با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود.
در جامعهای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادى هم بههمان نسبت کوتاه میشود.
وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند؛ اما آدمهای کوتوله راحت جولان میدهند.
بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم میکنند که کوتوله میشوند.
آن وقت سقفها هی پایین و پایینتر میآید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنند، تا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند.
آزادىِ مردم، نیز میشود یواشکی و زندگىشان میشود جهنم!!
تئودﻭﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ
هاروی مک کی میگوید: «روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطهای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان رانندهای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: «لطفاً چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید». سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: «لطفاً به عبارتی که رسالت مرا تعریف میکند توجه کنید». بر روی کارت نوشته شده بود: «در کوتاهترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئنترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد میرسانم». من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کرهای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراستهای شدم. پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: «پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست».
گفتم: «خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم».
راننده پرسید: «در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه».
سپس با دادن یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: «اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است». آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: «این فهرست ایستگاههای رادیویی است که میتوانید از آنها استفاده کنید. ضمناً من میتوانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید میتوانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم».
از او پرسیدم: «چند سال است که به این شیوه کار میکنید؟»
پاسخ داد: «دو سال».
پرسیدم: «چند سال است که به این کار مشغولید؟»
جواب داد: «هفت سال».
پرسیدم: «پنج سال اول را چگونه کار میکردی؟»
گفت: «از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسیهای زیادی که همیشه راه را بند میآورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت مینالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش میدادم که ویندایر شروع به سخنرانی کرد. مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک میکنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنههایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند میکردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. سخنان ویندایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم».
پرسیدم: «چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟»
گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. نکتهای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانهها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوهای را نمیتوانند برگزینند».
دوستان شما در دنیای امروزمون مرغابی هستید یا عقاب؟! روش کاری خود را دگرگون کنید، عقاب باشید و عقاب بمانید...