گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

کرونا میهمان توست اگر...

«سعدی» که هوای باغ و بستان می‌کرد

در روی زمین سفر فراوان می‌کرد

گر از «کرونا» شنیده بود اوصافی

خود را به حصار خانه زندان می‌کرد!

شاعر: رضا اسماعیلی

هدیه روز غدیر استاد شهریار

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی

بابی انت و امـّی

گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی

بابی انت و امّـی

تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مباهات

علی ای قبله حاجات

گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی

بابی انت و امّـی

گوئی آن فاجعه دشت بلا هیچ نبوده است

در این غم نگشوده است

سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی

بابی انـت و امّـی

حق اگر جلوه با وجه اَتم کرده در انسان

کان نه سهل است و نه آسان

به خود حق کـه تو آن جلوه با وجه اتمـّی

بابی انت و امّـی  ادامه مطلب ...

محرم دیر، خانیم زینب عزاسی

برای دانلود فایل صوتی شعر با قرائت استاد شهریار بر روی اینجـــــا کلیک کنید

محرم دیر، خانیم زینب عزاسی

بیزی سسلر حسینین کربلاسی

یولی باغلی قالیب دشمن الینده

داها زوارینین یوق سس صداسی

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

چاغیر شاه نجف گلسین هرایه

جهادیله آچاق یول کربلایه

علی‌نین ذوالفقاری داده چاتسین

حسین قربانلاری گلسین منایه

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

جهاد میدانی دیر، ملت دایانسین

مسلمان خواب غفلتدن اویانسین

اوجالسین نعره‌ی الله اکبر

گرک کافر جهنم ایچره یانسین

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

گلیب غیرت گونی، همت زمانی

اوجالداق باشدا آذربایجانی

گئده‌ک صدام کافرله جهاده

ییخاق بو بی‌مروت ائو ییخانی

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

حسین زواری‌نین قورتاردی صبری

قیراق بو قوردلاری، کافتاری، ببری

آچاق یول کربلایه، کاظمینه

چکک آغوشه او شش گوشه قبری

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

گرک دین اولماسا، دونیانی آتماق

شرف، عزتلی بیر دونیا یاراتماق

سعادت دیر حسین قربانلاری تک

شهادتله لقاء اللهه چاتماق

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

مسلمان صف چکیب دعوایه گلسین

چاغیر عباسی تاسوعایه گلسین

قیزی زینب أوزی صاحب عزادیر

چاغیر زهرانی عاشورایه گلسین

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

آنا! اوغلون شهید اولدی مبارک

شهادتله سعید اولدی، مبارک

امید جنتین تاپدین، دا سندن

جهنم ناامید اولدی، مبارک

«بئله طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم»

«طویی یاسه دؤنن شهزاده قاسم»

آنا! اوغلون علی اکبر فداسی

طویی قاسم کیمی اولموش عزاسی

دوروب جنت قاپوسیندا گوزتلیر

که گلسینلر آناسی‌له، آتاسی

«بئله طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم»

«طویی یاسه دؤنن شهزاده قاسم»

شاعر: استاد شهریار

داغدار تو


بهر دلم که دردکش و داغدارِ توست

دارویِ صبر باید و آن در دیارِ توست

یک بار نام من به غلط بر زبان نراند

ما را شکایت از قلمِ مشکبار توست

بر پاره کاغذی دو سه مَدّی توان کشید

دشنام و هر چه هست غرض یادگارِ توست

تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای

بیچاره آن اسیر که امیدوار توست

هان این پیامِ وصل که اینک روانه است

جانم به لب رسیده که در انتظارِ توست

مجنون هزار نامه ز لیلی زیاده داشت

وحشی که همچو یار فراموشکار توست

شعر: وحشی بافقی

دلتنگ



دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگیِ من نیست

گلگشتِ چمن با دلِ آسوده توان کرد

آزرده دلان را سرِ گلگشتِ چمن نیست

از آتشِ سودایِ تو و خارِ جفایت

آن کیست که با داغِ نو و ریشِ کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست

آن را که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

شعر: وحشی بافقی

همخواب رقیبان

آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ

چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ

ای شاه عشق‌پرور مانند شیر مادر

ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ

چوگان زلف دیدی چون گوی در رسیدی

از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ

تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی

گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ

از عشق تاجداران در چرخ او چو باران

آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ

ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته

رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ

در دست جام باده آمد بتم پیاده

گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ

پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد

یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص آ

تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد

هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی

کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص آ

طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید

با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ

کور و کران عالم دید از مسیح مرهم

گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ

مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است

اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

شعر: مولانا

همخواب رقیبان



همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصه‌ی این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود

درمانده‌ام و چاره‌ی این باب ندارم

آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب

دارم گله از خویش و ز احباب ندارم

ساقی می صافی به حریفان دگر ده

من درد کشم ذوق می ناب ندارم

وحشی صفتم این‌همه اسباب الم هست

غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم

شاعر: وحشی بافقی

عاشورا گونی

کربلایه گلدی چون پیغمبر عاشورا گونی

گوردی برپادور او چولده محشر عاشورا گونی

گوردی بیر یاندان گلور هل ناصر و ینصر سسی

عرشه چخمش بیر طرف هل من مبارز نعره‌سی

بیرطر‌فده ئولدورللر بیر غریب و بی‌کسی

جمع اولوب یوزمیند‌ن آرتوق لشگر عاشورا گونی

نیزیه تکیه قیلوب بیر شاه بوینوندا کفن

یوز دوتوب درگاه حقّه کای خدای ذولمنن

بو حسین بو کربلا بو شمر بو نازک بد‌ن

بو خد‌نگ و نیزه و بو خنجر عاشورا گونی

اول بدن کی بسلمیش‌دی جان ایچینده مصطفی

گوردی دوشموش پاره پاره قان ایچینده مصطفی

آشدی باشین آغلادی میدان ایچینده مصطفی

نالیه گلدی تماماً گویلر عاشورا گونی

کاش کی ویران اولیدی بو سپهر بد ثبات

آغلیاندا نعش دورینده سوسوزلیق‌دان بنات

آخدی اشگ دیده‌ی زینب کیمی آب فرات

لبلرین اَمدی عطشد‌ن اصغر عاشورا گونی

مست ائدوب پیر مغان یتمیش ایکی مستانه‌نی

مجلس ذرّاتیده نوش ائتدیلر پیمانه‌نی

کربلاده گوردیلر چون طلعت جانانه‌نی

دوشدیلر مدهوش و بی‌خود یک‌سر عاشورا گونی

شاد ابوسفیان اولوب قالدی پیمبر رنجیده

اوینادی بخت یزید بی‌حیا شش پنجیده

ماته دوشدی شه پیاده عرصه‌ی شطر‌نجیده

فیلیدن سالدی وزیری اشقر عاشورا گونی

قیلدی جلوه لمعه‌ی نور خدا مشکاتیده

اوینادی رندان کهنه تخته‌ی ذرّاتیده

طاس زرّین ولایت قالدی چرخ ماتیده

پنج و شش‌د‌ن خالی اولدی ششد‌ر عاشورا گونی

فارغ اولدی شمر لامذهب چو کار شاهید‌ن

الده خنجر خیمه‌گاهه گلدی قتلگاهید‌ن

نه پیمبرد‌ن حیا ائدی نه خوف اللهیدن

هر نه بیلدی ایلدی اول کافر عاشورا گونی

وئردی فرمان ابن سعد بی‌مروت لشگره

وردیلار اوت خیمه‌گاه عترت پیغمبره

جمع اولوب یک‌سر زنان کوفه زیب و زیو‌ره

قالدی زهرا قزلاری بی‌معجر عاشورا گونی

یا علی قالدی حسین تک نینوایه گلمدون

چون چاغیردی گل بابا ئولدوم هرایه گلمدون

خیبره گئتدون ند‌ن بس کربلایه گلمدون

یا علی صوتیله دولدی چوللر عاشورا گونی

ای خلیله آتش نمرودی گلزار ائیلین

وادی ایمنده موسائیله گفتار ائیلین

یوسفی سلطان مصر و «شمسی» عطّار ائیلین

گلمدون قالدی حسین بی‌یاو‌ر عاشورا گونی

شعر: مولانا شمس عطار اردبیلی

دو قدم مانده به پاییز!

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد

دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟

گله‌ها را بگذار... ناله‌ها را بس کن...

روزگار گوش ندارد که تو هی شکوه کنی...

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!

تا بجنبیم تمام است! تمام!!

مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت...

یا همین سال جدید! باز کم مانده به عید!

این شتاب عمر است...

من و تو باورمان نیست که نیست!

زندگی گاه به کام است و بس است؛

زندگی گاه به نام است و کم است؛

زندگی گاه به دام است و غم است؛

چه به کام و چه به نام و چه به دام...

زندگی معرکه‌ی همت ماست... زندگی می‌گذرد...

زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

زندگى گاه به جان است و جفایت بکند؛

زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

چه به نان و چه به جان و چه به آن...

زندگی صحنه‌ی بی‌تابی ماست... زندگی می‌گذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد...

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد...

زندگى گاه به ناز است و جهانت بدهد...

چه به راز و چه به ساز و چه به ناز...

زندگى لحظه بیداری ماست... زندگی می‌گذرد...

زندگی فرصت نیست، تجربه است؛

تا بدانیم حقیقت، نیستیم! «خاطره‌ایم»

شاعر: فرامز عرب عامری

مناجات

الهی دوقوز امامون آتاسی حرمتینه

سنون یولوندا او سایسیز یاراسی حرمتینه

او وقت حرمتینه یاندی دل دوداق قورودی

چوخور یره یخیلاندا اجل تری بورودی

او وقته رحم ائله یا ربی سینمیز قالخار

اجل تری سارالان رنگه آلنمزدان آخار

او وقته رحم ائله یا ربّی قلبیمیز چوبالار

دولاندیرولا بدن یرده رو به قبله قالار

او وقته رحم ائله سن یا رحیم یا الله

دیک که اشهد ان لا اله الا الله

او وقته رحم ائله یا ربّی حالیمیز قاریشار

جان ایستیور چخا چخماز بدن دوروب چالیشار

او وقته رحم ائله یا ربّی دیل آغزدا یانار

ایاق سوور ایکی گوز باغلانوب نفس دایانار

او وقته رحم ائله ایودن کنار ائدللـه بیزی

قویالا مغسلون اوسته سویالا نعشیمیزی

او وقته رحم ائله الله بدن کفن بورونور

بدنله یوخدی ایشیم روحیچون نلر گورونور

او وقته رحم ائله الله به حق آیه‌ی نور

چکر حسابه بیزی رشوه آلمیان مامور

او وقته رحم ائله الله قویولدی قبره بدن

او وقته رحم ائله الله آچیلدی بند کفن

او وقته رحم ائله یا ربّی باغلانوب گوزومیز

قویولدی تپراقا تپراقه دگمین یوزومیز

سنی قسم وئرورم بی کفن قالان بدنه

نصیب ائله بو قرا کوینگیم کفندی منه

نولا دونوب باخاسان «منعمه» ئولنده حسین‌جان

سویوق تری اجلون آلنیما گلنده حسین‌جان

شاعر: منعم اردبیلی(دیوان تجلّی)

ابتدای نقطه‌ی پایان

رمز حیات، قبضه شمشیر مرتضاست

هفت آسمانیان، همه تسخیر مرتضاست

قرآن؛ زلال آینه، تصویر ناب؛ اوست

هر آیه آیه؛ آینه، تفسیر مرتضاست

جنات عدن، روضه رضوان، بهشت قرب

در سایه سار شاخه‌ی انجیر مرتضاست

اینکه خدا به دیده مردم بزرگ شد

تاثیر جاودانه‌ی تکبیر مرتضاست

سلطان عشق! حضرت والا مقام‌ها!

تسیلم تو، شکوه تمام سلام‌ها

ای ابتدات نقطه پایان آسمان

وی انتهات مثل خداوند، لامکان

ممسوس ذات حضرت الله اکبری

با این حساب، فهم کمالت نمی‌توان

گفتم: "چگونه مدح تو خوانم"؟ ندا رسید

"درسجده آی و سوره توحید را بخوان"

در کعبه پا نهادی و کعبه شکاف خورد

یعنی که جای توست دل دلشکستگان

کعبه سپید رو شد و زلفش سیاه شد

هم خود به سجده آمد و هم سجده‌گاه شد

ای میوه رسیده‌ی باغ خدا علی

آب و غذای سفره‌ی اهل ولا علی

بدر و حنین و خیبر و خندق که جای خود

تنزیل آیه‌های علق در حرا... علی

سـّر عظیم لیلة الاسراء؛ عروج بود

من نفـس ظاهری محمد الی... علی

تفسیر ناب سوره توحید؛ می‌شود...

... تلخیص در عبارت یک جمله "یاعلی"

تو در کمال مطلق و انسان کاملی

درمشکلات سخت؛ تو حل‌المسائلی

«مهرت به کائنات برابر نمی‌شود»

حب تو آینه است، مکدر نمی‌شود

مریم، بنفشه، یاس، اقاقی، خود بهشت

بی‌لطف دستهات، معطر نمی‌شود

گر صد هزار شیر نر بیشه‌های جنگ

هرگز یکی شبیه به حیدر نمی‌شود

حتی محمدی که خودش فخر عالم است

تا مرتضی نداشت، پیمبر نمی‌شود

غیر از علی به عالم امکان مدار نیست

خلقت بدون اسم علی استوار نیست

شاعر: یاسر حوتی

شیر و رطب

به نام خداوند شیر و رطب

خداوند نان جو و نیمه شب

خداوند باران خداوند چاه

خداوند طوفان خداوند ماه

شکافنده‌ی کعبه‌ی خاک و سنگ

نگهدار همواره‌ی آب و رنگ

کنون ورکشم گیوه‌ی شعر را

به الحمد رب علی علا

به حمد خدای یتیم و اسیر

خداوند سر در تنور فقیر

ترا می‌ستایم نه سر خود، علی

به تصریح ایاک نعبد، علی

به عمق زمین و به اوج هوا

دل آب‌ها و دل خاک‌ها

تو خود را نمایانده‌ای بر همه

خودت خویش را خوانده‌ای بر همه

تو پرواز را یاد پر داده‌ای

تو آواز جبریل سر داده‌ای

تو بر کوه استادن آموختی

تو ققنوس را زادن آموختی

نگاه تو در پشت آیینه‌هاست

اگر سوره‌ای مهبطت سینه‌هاست

اگر نور خیره کننده نئی

اگر ابر تیره کننده نئی

اگر آب، آب گل آلود، نی

اگر شعله‌ای شعله با دود، نی

به دستت بود شانه‌ی موج‌ها

به پایت فتد سجده‌ی اوج‌ها

تو خود جاده‌ای مبدئی مقصدی

تو خود عابدی مسجدی معبدی

تو را می‌شود خورد از هر قنات

تو را می‌شود برد از هر فرات

تو را می‌شود خواند از هر نگاه

تو را می‌شود دید در هر پگاه

غرور صدای شکستن تویی

خشوع به بالا نشستن تویی

تو با حقی و حق همیشه تو راست

تو برخاستی این که حق روی پاست

کمی گوش کن بر صدای حزین

خداوند خاکی روی زمین

مرا بغض کن بشکنم در گلو

مرا آب کن، آب پاک وضو

ببر با خودت روی دوش نسیم

بچرخان مرا دور طور کلیم

تجلیگه خویش کن چون درخت

که سوزم به امرت شوم نیکبخت

پس آنگه تو در صوت شعله ورم

تکلم نما با من دیگرم

اگر مستطیع زیارت شوم

نه طاهر که عین طهارت شوم

بپوشم لباس سفیدی به تن

هم احرام گردد مرا هم کفن

به گردت بگردم بگردم مدام

هزاران طوافت کنم صبح و شام

به دورت زنم چرخ طوفان صفت

به کوری هر چشم بی‌معرفت

الست بربک بگو یا علی

که گویم هم آواز عالم بلی

شاعر: رضا جعفری

مخمور شبانه

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستیش کردم روانه

نگار می فروشم عشوه‌ای داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقی کمان ابرو شنیدم

که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار

اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حُسن شاهی

که با خود عشق بازد جاودانه

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتی می تا خوش برانیم

از این دریای ناپیدا کرانه

وجود ما معّماییست حافظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

شعر: حافظ

بیر دلبریم اولسا

اؤلمزدیم اگر سن کیمی بیر، دلبریم اولسا

بیر آفت جان، شوخ ملک، منظریم اولسا

هر گون دولانیب باشینا، قربان سنه اول‌لام

پروانه صفت، اوُچماقا، بال و پریم اولسا

دنیاده سئویننم بوتون عاشیقلر ایچینده

آهولری، مجنون ائلییه‌ن، گؤزلریم اولسا

شؤق‌ایله نثار ائیلرم، هر بیر قدمینده

دریا قدری الده، دُور و گؤهریم اولسا

کویینده منه قوی نه بیلیر، ائیله‌سین اغیار

البته جزاسین چکر «آللاه کریم» اولسا

بیگانییه من، بیر بئله منّت می ائدردیم؟

کونلوم کیمی بیر یار وفا پروریم اولسا

«واحد» دئمه‌رم دردیمی من باشقا نگاره

یاریم بیلیر عشقینده نه درد و سریم اولسا!

شاعر: علی آقا واحد

چم خم ائلر

کیمده واردیر گؤزلیم، سنده اولان جاذبه‌لر

سنه دنیاده مگر، عاشق اولان‌دا، غم ائلر؟

بسدیر اولدورمه‌یه جکسن، گؤزلیم دنیانی

هر اوزی گؤیچک اولاندا، بوقدر چم خم ائلر

اینجیمه گؤزیاشیم، آخسا سنی گؤردوکده گولوم

گول آچیل‌دیکده باهار فصلی بولود شبنم ائلر

ناز و غمزه‌ن، یئریشین، شوخ باخئشین، عالم‌دیر

بیرده زولفون اوزه توکسؤن اودا بیر عالم ائلر

حیف سن، گزمه یاراشماز سنه بیگانه‌ایله

او آچیب سرّینی دونیایه سنی، محرم ائلر

«واحدم» عمریمی من عشقیله صرف ایله‌میشم

عشق یا اؤلدورر آخر منی یا، آدم ائلر

شاعر: علی آقا واحد

باده، بیر یئرده

دون اولدوم ذؤق مئی‌دن ائیله کیم، اوفتاده بیر یئرده

اؤزوم بیر یئرده دوشدوم، مست قالدیم، باده بیر یئرده

بساطِ مئی‌ده سوز یوخ‌کی، دئییرلر، حال اولور آمما

«اولا گر باده بیر یئرده، نگارِ ساده بیر یئرده»

ینه، زاهید، اقلاً بیر صفا وار، سُفره‌ی مئی‌ده

نه گوسترمیش کدورت‌دن سوای سجاده، بیر یئرده؟

آلیبدیر کؤنلومی، حیرتده‌یه‌م کی، گؤزلرین فکری

نئجه بیر صید اولوب قسمت، ایکی صیّاده بیر یئرده

اسیری من کیمی مینلرجه وار، اول سروِ رعنانین

نه بیر دم اؤلدورور، نه ائیله‌ییر آزاده، بیر یئرده

منیم بو داغلار کی، سینه مه، اول لاله رخ چکمیش

که هرگز ائتمه‌میش شیرین، اونی فرهاده بیر یئرده

مقام و شأنین ایسترسه‌ن، اوجالسین «واحد» عالمده

چالیش تا خدمت ائت، تکمیل اولان اوُستاده بیر یئرده

شاعر: علی آقا واحد

شمع نیم مرده

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته‌ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته‌ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بی‌خود امید بسته و بی‌جا نشسته‌ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته‌ایم

گر دست ما ز دامن مقصود کوته است

از پا فتاده‌ایم نه از پا نشسته‌ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته‌ایم

یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده‌ایم

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته‌ایم

از عمر جز ملال ندیدم و همچنان

چشم امید بسته به فردا نشسته‌ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته‌ایم

ای گل بر این نوای غم‌انگیز ما ببخش

کز عالمی بریده و تنها نشسته‌ایم

تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر

مانند سایه در دل شب‌ها نشسته‌ایم

تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما

ما یک‌دل و هزار تمنا نشسته‌ایم

چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم

سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته‌ایم

شاعر: فریدون مشیری

پرستش

ای شب، به پاس صحبت دیرین، خدای را

با او بگو حکایت شب زنده داریم

با او بگو چه می‌کشم از درد اشتیاق

شاید وفا کند، بشتابد به یاریم

   

ای دل، چنان بنال که آن ماه نازنین

آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل نمی‌رود

هر چند بسته مرگ، کمر بر هلاک من

   

ای شعر من، بگو که جایی چه می‌کند

کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی

ای چنگ غم، که از تو به‌جز ناله برنخاست،

راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی

   

ای آسمان، به سوز دل من گواه باش

کز دست غم به کوه و بیابان گریختم

داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه

مانند شمع سوختم و اشک ریختم

    

ای روشنان عالم بالا، ستاره‌ها!

رحمی به حال عاشق خونین‌جگر کنید

یا جان من ز من بستانید بی‌درنگ

یا پا فرا نهید و خدا را خبر کنید!

    

آری، مگر خدا به دل اندازدش که من

زین آه و ناله راه به جایی نمی‌برم

جز ناله‌های تلخ نریزد ز ساز من

از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

      

آخر اگر پرستش او شد گناه من؛

عذر گناه من، همه، چشمان مست اوست

تنها نه عشق و زنده گی و آرزوی من؛

او هستی من است که آینده دست اوست.

   

عمری مرا به مهر و وفا آزموده است

داند من آن نیم که کنم رو به هر دری

او نیز مایل است به عهدی وفا کند

اما -اگر خدا بدهد- عمر دیگری!

شعر: فریدون مشیری

به مناسبت: روز ملی شعر و ادب ایران

روز 27 شهریور سال 1367، روز خاموشی استاد شهریار، شهریار سخن ایران و آذربایجان است. شاعری که شعر ترکی "حیدربابایه سلام"اش به بیش از 90 زبان زنده دنیا ترجمه شده است، و از این منظر است که استاد شهریار شناخته شده‌ترین شاعر آذربایجانی در دنیا است.

در سال 1381 به پیشنهاد نمایندگان مجلس شورای اسلامی و تصویب شورای انقلاب فرهنگی، به پاس گرامیداشت یاد و خاطره استاد شهریار و تحکیم مودّت و دوستی بین اقوام و اقشار مختلف جامعه، روز بیست و هفتم شهریور ماه، "روز ملّی شعر و ادب ایران " نامگذاری شد.

این نامگذاری بجا، استاد شهریار را به سمبل دوستی و اخوت بین ملل و اقوام کشور و به عنوان نماد و نماینده بارز ادب و فرهنگ ایران تبدیل کرده است. روحش شاد باد!

تئللرینه شانه سئوگیلیم

وورما اوقاره تئللرینه شانه سئوگیلیم

ائتمه منی بلاکش دیوانه سئوگیلیم

یاندیردی حسرتین منی، گؤستر جمالینی

کؤنلوم اولوب اول آتشه- پروانه سئوگیلیم

بیر دفعه ائیله دیمسه، تمنای وصلینی

یوز دفعه یاندیم- آتش هجرانه، سئوگیلیم

گزمه رقیبله منی غیرت هلاک ائدیر

سالما بلالی عاشقینی قانه سئوگیلیم

گؤسترمه قاره خالینی، کؤنلوم فغان ائدیر

قوش، ده‌ن، گؤرنده تئز گلیر افغانه سئوگیلیم

یوز لیلی گؤرسه حسنونی مجنون اولار سنین

عشقینده اوز قویاردی بیابانه سئوگیلیم

انصافی اولسا چرخ، بو بیچاره «واحدی»

حسرت قویارمی، سن کیمی جانانه سئوگیلیم؟

شعر: واحد