گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

گاه نوشته‌های من

وب نوشت‌ها، تصاویـر و... بهزاد ناقل

مخمور شبانه

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستیش کردم روانه

نگار می فروشم عشوه‌ای داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقی کمان ابرو شنیدم

که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار

اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حُسن شاهی

که با خود عشق بازد جاودانه

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتی می تا خوش برانیم

از این دریای ناپیدا کرانه

وجود ما معّماییست حافظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

شعر: حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد